دکتر دیوانه

ساخت وبلاگ
سلام چندوقت پیش داشتم برای شوهرم ازاینجا میگفتم. برام‌پیداش کرد .... انقدر ذوق زده شدم... دلم میخواد بنویسم همه چیزو .. من الان یه خانوم‌متاهل با قدمت حدود۴سال زندگی بدون فرزند هستم باهمون اقای خاستگاری که گیج بودم‌برای تصمیم گیری. الان شوهر بنده هستن ایشون.. آقای ب.م  زندگی متاهلی شیرینه.شرینییی که شاید گیر هرکسی نیاد البته من روخدا دوست داشت که شوهرم به شدت مهربونه و زندگی رو آسون میگیره و به شدت زندگی کردن رو بلده.... و من از شوهرم۲سال بزرگترم اما به شدت کوچیک بازم مینویسم خوشحالم از بازگشتم.فعلا دکتر دیوانه...
ما را در سایت دکتر دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aaftab2136 بازدید : 140 تاريخ : چهارشنبه 7 ارديبهشت 1401 ساعت: 1:38

من وقتی ازدواج کردم از شهر خودم که واقعا دوسش نداشتم رفتم شهری که شوهرم ساکنش بود.ازاون اول نامزدی بااسترس بود وتاحدودی حرف وحدیث... بعد از اون ازدواج کردیم و ساکن شدیم بماند که همش باداستان های ناجور و اعصاب متشنج بود.. رفتم سر زندگی دیگه تحمل نداشتم.. بعد دوماه شوهرم مریض شد عمل داشت هفته بعدش من عمل کردم..  یک ماه بعدش همسایمون ازطبقه چهارم خودشو انداخت کف حیاط ومن دیدم. و دوماه بعد مادربزرگم فوت کرد در اثر سرطان و ۳ماه بعد کرونا اومد و ازاون موقع تاحالا من دچار اعصاب بشدت ضعیف و قرص های اعصاب میخورم دکتر دیوانه...
ما را در سایت دکتر دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aaftab2136 بازدید : 126 تاريخ : چهارشنبه 7 ارديبهشت 1401 ساعت: 1:38

باب خیلی پسر خوبیه.مهربونه ومنو دوسداره امروز ناخنشو دیدم سیاه شده بود بهش میگم چیشده گفت دکتر گفته سلولاش مرده باید قطع بشه شوکه شدم منی که ترس ازدست دادن آدما رو دارم گرخیدم فکر کردم خودشو لوس میکنه چندبار پرسیدم جدی میگی گفت اره گفتم کدوم دکتر گفت فلانی.گفتم چکارمیکنی گفت باید قطع کنم.گفتم اخه همینجوری نیست ک چندتا دکتر ببر شاید امپولی چیزی بدن.یانهایتا ناخنو بکشن  گفت نه .حالا ولش کن.   فکرم بهم ریخت ترسیده بودم همش میگفتم بخودم این که برا دندونشم نمیره و میترسه نمیره دنبال ناخنش که قطع کنن .ازترس نگاهشم نمیکردم..چندبار پرسیدم حالا چکارکنیم.شاد شاد هی میگه هیچی... بعد میگه اگه من مردم فلان بیسار ترسم چندبرابر شد. باید میرفتیم سرکار.سوارماشین شدیم توراه چندبار گفتم حالا چی.یه دکتر دیگه بریم.پیگیر باش که کل بدنت اینجوری نشه. و دراخر گریم گرفت.... وقتی میخاست پیاده بشه گفت ناخنمو گفتم باید قطع بشه منم گر گرفتم و بی ادب گفتم برو ازماشین بیرون و هق هق میکردم ازاینکه من تو ترس ازدست دادن انگشت بودم.  حالا هم میگه تو براخودت بردی دوختی.من کی گفتم انگشت.گفتم ناخن خسته دکتر دیوانه...
ما را در سایت دکتر دیوانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aaftab2136 بازدید : 134 تاريخ : چهارشنبه 7 ارديبهشت 1401 ساعت: 1:38